هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
خواندش،تکرارش روانت را بهم ریخت؟؟
وای ب حال من که لمسش میکنم
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
خواندش،تکرارش روانت را بهم ریخت؟؟
وای ب حال من که لمسش میکنم
خودم قبول دارم..روانی شدم دیگه!
خنده به زور میشینه رو لبم،
اگر هم بشینه چن ثانیه بیشتر طول نمیکشه و زود پا میشه.
حوصله ی کسیو ندارم، بیشتر با خودم حرف میزنم.
زیاد غذا نمیخورم، آخه تازگیا خیلی بغضمو قورت میدم.
کوه و سالن هم نمیرم، ریه هام داغون شده.
مثل قبل کنجکاو نیستم، بیشتر وقتا به یه نقطه زل میزنم.
نمیتونم درس بخونم و تمرکز کنم،
یه صفحه که میخونم چشمات میاد توو ذهنم.
بیشتر از اینکه صحبت کنم مینویسم، وقتیم صحبت میکنم،
دیگه آروم حرف نمیزنم، آخه زود عصبی میشم و صدام میره بالا..
حق میدم بهت، خب کدوم احمقی از یه روانیه افسرده خوشش میاد...؟
#ارتیدین_ف
بی خوابی شاید دلیلش یک درد باشد ، یک درد روحی ... شاید هم دلیلش افکاری باشد که به روح و روانمان تجاوز می کنند...
بی خوابی هر چه هست ، یک زهر است ... زهری که به یادمان می اندازد یک جای کار می لنگد ... کسی که شب ها نمی خوابد یعنی از روز و روزگارش راضی نیست ، در تاریکی شب دنبال چیزی می گردد که در روشنی روز هرگز به دست نیاورده است ...
دلیل بی خوابی برای هر کسی متفاوت است... یکی اسیر خاطرات است و دیگری درگیر اتفاقات آینده...چه فرقی می کند ، مهم این است که در همه ی این ها درد وجود دارد ... یک درد روحی ... دردی که حتی اگر کوچک و ناشناخته هم باشد می تواند تا صبح ما را بیدار نگه دارد!!!
#ارتیدین_ف
- آنجا که "عشق" ،
خیمه زَنَد، جایِ عقل نیست!
[سعدی]