نصف مردم دنیا شب که میشه فکر میکنن دلتنگن،
اما همشون خمارن ،خمار بی کسی
نصف مردم دنیا شب که میشه فکر میکنن دلتنگن،
اما همشون خمارن ،خمار بی کسی
یکی از دلگیرترین لحظات وقتیه که خیره میشی به عکس چند سال پیش دوستات، و حس و حال و گرمی اون موقع هارو با سردی الان مقایسه میکنی.
و اونجاست که پی به
تغییر آدما
آشفتگی زندگیا
خستگی روح ها
و بزرگ شدن خودتون میبری...
همه یِ ما فقط دو نوع شب در زندگی مان داریم شبی که میخواهیم زودتر صبح شود و شبی که هیچگاه دوست نداریم به صبح برسد .
و مرزِ بین اینها تنها یک " او "ست
که بستگی دارد مانده باشد یا رفته باشد ..
گفت این روزا یا آدم دلش پره و فکرش خالی، که ترجیح میده چیزی نگه، یا اینکه فکرش پره و دلش خالی، که بخوادم نمیتونه چیزی بگه، اینجوری میشه که همش میشه سکوت، حالا اون وسطاش چندتا «خوبی؟، خوبم» هم میاد
مرد های عاشق ساده اند
مرد های عاشق بلد نیستند پشت ساختمان دانشگاه شما را متقاعد به گرفتن شماره تلفنشان کنند
مرد های عاشق وسط راهرو دانشگاه شما را از بین دوستانتان صدا می زنند و با کمی چاشنی خجالت خیلی بی پروا می گویند که دوستتان دارند
مرد های عاشق بهانه های گرفتن جزوه و کتاب را بلد نیستند ، بلکه مرد های عاشق ساده اند
آنقدر ساده که فردای عاشق شدنشان می روند آرایشگاه ، لباس های نو شان را می پوشند و از فردای آنروز صندلی های آخر کلاس را انتخاب می کنند
مرد های عاشق خیلی ساده اند
تولدتان را اولین نفر حتی قبل از دوست های صمیمی تان تبریک می گویند
و این مرد های عاشق تمام معرفتشان را خرج شما می کنند و این ها , بدجور هوایتان را دارند
اما این مرد های عاشقِ ساده ، ساده طرد می شوند
فقط بخاطر سادگی شان
دوست داشتنشان جدی گرفته نمی شود
و به سادگی شان دسته جمعی می خندند
و این مرد های ساده , می گریند
و به همین سادگی ، مرد های عاشق نایاب می شوند
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
هی شب میشود
هی خوابم نمیبرد
خواندش،تکرارش روانت را بهم ریخت؟؟
وای ب حال من که لمسش میکنم
- آنجا که "عشق" ،
خیمه زَنَد، جایِ عقل نیست!
[سعدی]
خودم قبول دارم..روانی شدم دیگه!
خنده به زور میشینه رو لبم،
اگر هم بشینه چن ثانیه بیشتر طول نمیکشه و زود پا میشه.
حوصله ی کسیو ندارم، بیشتر با خودم حرف میزنم.
زیاد غذا نمیخورم، آخه تازگیا خیلی بغضمو قورت میدم.
کوه و سالن هم نمیرم، ریه هام داغون شده.
مثل قبل کنجکاو نیستم، بیشتر وقتا به یه نقطه زل میزنم.
نمیتونم درس بخونم و تمرکز کنم،
یه صفحه که میخونم چشمات میاد توو ذهنم.
بیشتر از اینکه صحبت کنم مینویسم، وقتیم صحبت میکنم،
دیگه آروم حرف نمیزنم، آخه زود عصبی میشم و صدام میره بالا..
حق میدم بهت، خب کدوم احمقی از یه روانیه افسرده خوشش میاد...؟
#ارتیدین_ف
بی خوابی شاید دلیلش یک درد باشد ، یک درد روحی ... شاید هم دلیلش افکاری باشد که به روح و روانمان تجاوز می کنند...
بی خوابی هر چه هست ، یک زهر است ... زهری که به یادمان می اندازد یک جای کار می لنگد ... کسی که شب ها نمی خوابد یعنی از روز و روزگارش راضی نیست ، در تاریکی شب دنبال چیزی می گردد که در روشنی روز هرگز به دست نیاورده است ...
دلیل بی خوابی برای هر کسی متفاوت است... یکی اسیر خاطرات است و دیگری درگیر اتفاقات آینده...چه فرقی می کند ، مهم این است که در همه ی این ها درد وجود دارد ... یک درد روحی ... دردی که حتی اگر کوچک و ناشناخته هم باشد می تواند تا صبح ما را بیدار نگه دارد!!!
#ارتیدین_ف